ناکث
پیر شدم نمی رود زِ خاطرم چشمان سـیـاهــــت
هر روز ضربه می زند،ضجّه می زنم به فکر و خیالت
زِ خودبینی اختران به گوشهِ چشم نظری کن به آسمان
ستاره ها چه ملتمسانه فرونشستند زِ شعاع نگاهـــت
به باغ و گلستان چو آنی قدم نهی با عشـــــــــــــــق
چه لاله ها که عاجزانه پژولیدن زِ شمیم هَوایـــــــت
چو حنجره بگشای زِ قیاس خارج است هرکَـــــــــس
بلبلی دیدم عجیب عاشق شده بود زِ فاجعه صدایت
زِ همچشمی زیبارویان ملالی نیست هرگــــــــــــــــــز
عجب آفرینشی،سپاسگذارم از این هنرنمایی خدایت
کمال جمالت،صفایت برانگیخته است حَمدُ ثَنایت،ولی
لِه شدم،کمرم شکست از این بدعهدی و وفـــــــــــــایت
نظرات
ارسال یک نظر